21تیرتولدمه یعنی امروزتولدمه هوراااااههووورراااا

 

تازه یک خبر خوش دیگه امروزنتنها تولد من بود بلکه والیبال ایران هم از آلمان برد

تازه منوبابم سر بازی والیبال شرط بندی کردیم وقرارشد اگه ایران ببره بابام بهم 50تومممانن بهم بده ک ب لطف بروبچ باحال ایرونیمون ایران برد ومن صاحب 50تومان پول شدم

راستی نماز روزه هاتون قبول باشه..برای منم دعا کنید

راستی کادو یادتون نره

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 22:41 | نویسنده : hamama |

گریه کنم یا نکنم آخر ماجرا رسید

گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید

تو می روی و آینه پر می شود از بی کسی

از من سفر می کنی و به مرگ قصه می رسی

ببین که آب می شود قطره به قطره قلب من

مرگ منو و قصه ی ماست فاجعه ی جدا شدن

گریه کنم یا نکنم آخر ماجرا رسید

گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 15 تير 1392برچسب:, | 21:11 | نویسنده : hamama |

ديدي که سخت نیست

 

تنها بدون من

 

ديدي که صبح میشود

 

شب ها بدون من

 

اين نبض زندگي بي وقفه مي زند…

 

فرقي نمي کند

 

با من... بدون من...

 

ديروز گر چه سخت

 

امروز هم گذشت …

 

طوري نمي شود

 

فردا بدون من...

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 15 تير 1392برچسب:, | 20:53 | نویسنده : hamama |

 

دستهایم باز است

 

 

 

پس چرا منتظری؟

 


 

 

سینه ام داغ تمنای تنت

 

 

و لبم سوخته ی داغ لبت

 


 

 

من که می دانم تو مشتاق منی

 

 

پس چرا منتظری؟

 


 

 

هر نفس گویی ترنم می کند

 

 

من که محتاج تو ام

 


 

مرگ چرا منتظری ؟؟؟

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 15 تير 1392برچسب:, | 20:44 | نویسنده : hamama |

یروز زلزله اومد خفن !! حالا ما هر کدوممون داریم از یه طرف فرار میکنیم این وسط خواهرم
رفته مانتو و شالشو آورده میگم میخوای چی کار کنی؟؟
میگه بی شعور غیرتت کجا رفته میخوای من بی حجاب بمیرم؟؟
من :|
خواهرم :))))))خواهران :)))))))))))))
زلزله :O
خواهره با حجابه ماداریم؟؟

فرستنده : Zolli

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : جمعه 24 خرداد 1392برچسب:, | 13:36 | نویسنده : hamama |

باید گاهی سکوت کنیم ، شاید....

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...

 

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش....

 

و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.

 

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....

 

گفتم: به چشم.

 

در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.

 

هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟

 

قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...

 

به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم،  میدانست.  

با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟ 

 

من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم...  

من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی ؟!

خدا گفت: من؟!!  

فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!!  

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا ...  

و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...

  

          باید گاهی سکوت کنیم ، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد ...

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:شاید سکوت,,,,,, | 19:47 | نویسنده : hamama |

لالا لالا گل نازم
لالا لالا گل یاسم
بخواب آروم تو آغوشم
نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من
تو پاییز و بهار من
لالا لالا تو مثل ماه
بخواب که شب شده کوتاه
لالا لالا گل گندم
نشی تو بیقراری گم
لالا لالا گل مریم چشات رو هم میره کم کم
لالا لالا گل یاسم
ازت می خونه احساسم
لالا لالا گل پونه
عزیزم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم
ببین بی تو پر از دردم
بخواب آروم تو آغوشم
نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من
تو پاییز و بهار منَََ


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:لالایی, | 21:32 | نویسنده : hamama |

نامه عاشقانه کوتاه و بسیار زیبای یک کودک 10 ساله حتما بخوانید!


به نام خدا

سلام پریسا چرا دیروز نیآمدی توی کوچه با من بازی کنی.پریسا من یک عروسک برای تو خریدم.به مامانم گفتم که میخواهم با پریسا عروسی کنم.اما مامانم میگوید تو هنوز کوچولو هستی و هروقت بزرگ شدی و رفتی دانشگاه با پریسا عروسی کن.ولی من هنوز کلاس سوم هستم.مامانم میگوید پریسا هم باید برود دانشگاه دکتر شود.اما داداش ناصر میگوید دخترها وقتی می روند دانشگاه با یک پسر دیگر دوست می شوند.پریسا تو هیچوقت نرو دانشگاه چون اگه بروی دانشگاه با یک پسر دیگر دوست می شوی.و دیگر من را دوست نداری من هم می روم سیگار می کشم و معتاد می شوم و میمیرم.

حقیقتی بیش نبود!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:, | 21:26 | نویسنده : hamama |

نفرین به عشق و عاشقی

نفرین به بخت و سرنوشت

به اون نگاه که عشقتو

تو سرنوشت من نوشت

نفرین به من نفرین به تو

نفرین به عشق من و تو

به ساده بودن منو

به اون دل سیاه تو


یاد دارم در غروبی سرد سرد

می‌گذشت از کوچه ما دوره‌گرد

داد می‌زد کهنه قالی می‌خرم

دست دوم جنس عالی می‌خرم

کاسه و ظرف سفالی می‌خرم

گر نداری کوزه خالی می‌خرم

اشک در چشمان بابا حلقه زد

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگی‌ است؟

خواهرم بی‌روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی می‌خری؟


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:غزلک, | 21:15 | نویسنده : hamama |

پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود.نيازفوري به قلب داشت.از پسر خبري نبود.دختر با خودش مي گفت:ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني.ولي اين بود اون حرفات.حتي براي ديدنم هم نيومدي.شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...

چشمانش را باز كرد.دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد.درضمن اين نامه براي شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود:

سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم.پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم.اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)

دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود.اون قلبشو به دختر داده بود.

آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد.و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : دو شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, | 8:56 | نویسنده : hamama |
صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 16 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.