یروز زلزله اومد خفن !! حالا ما هر کدوممون داریم از یه طرف فرار میکنیم این وسط خواهرم
رفته مانتو و شالشو آورده میگم میخوای چی کار کنی؟؟
میگه بی شعور غیرتت کجا رفته میخوای من بی حجاب بمیرم؟؟
من :|
خواهرم :))))))خواهران :)))))))))))))
زلزله :O
خواهره با حجابه ماداریم؟؟

فرستنده : Zolli

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : جمعه 24 خرداد 1392برچسب:, | 13:36 | نویسنده : hamama |

باید گاهی سکوت کنیم ، شاید....

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...

 

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش....

 

و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.

 

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....

 

گفتم: به چشم.

 

در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.

 

هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟

 

قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...

 

به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم،  میدانست.  

با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟ 

 

من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم...  

من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی ؟!

خدا گفت: من؟!!  

فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!!  

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا ...  

و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...

  

          باید گاهی سکوت کنیم ، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد ...

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:شاید سکوت,,,,,, | 19:47 | نویسنده : hamama |

لالا لالا گل نازم
لالا لالا گل یاسم
بخواب آروم تو آغوشم
نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من
تو پاییز و بهار من
لالا لالا تو مثل ماه
بخواب که شب شده کوتاه
لالا لالا گل گندم
نشی تو بیقراری گم
لالا لالا گل مریم چشات رو هم میره کم کم
لالا لالا گل یاسم
ازت می خونه احساسم
لالا لالا گل پونه
عزیزم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم
ببین بی تو پر از دردم
بخواب آروم تو آغوشم
نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من
تو پاییز و بهار منَََ


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:لالایی, | 21:32 | نویسنده : hamama |

نامه عاشقانه کوتاه و بسیار زیبای یک کودک 10 ساله حتما بخوانید!


به نام خدا

سلام پریسا چرا دیروز نیآمدی توی کوچه با من بازی کنی.پریسا من یک عروسک برای تو خریدم.به مامانم گفتم که میخواهم با پریسا عروسی کنم.اما مامانم میگوید تو هنوز کوچولو هستی و هروقت بزرگ شدی و رفتی دانشگاه با پریسا عروسی کن.ولی من هنوز کلاس سوم هستم.مامانم میگوید پریسا هم باید برود دانشگاه دکتر شود.اما داداش ناصر میگوید دخترها وقتی می روند دانشگاه با یک پسر دیگر دوست می شوند.پریسا تو هیچوقت نرو دانشگاه چون اگه بروی دانشگاه با یک پسر دیگر دوست می شوی.و دیگر من را دوست نداری من هم می روم سیگار می کشم و معتاد می شوم و میمیرم.

حقیقتی بیش نبود!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:, | 21:26 | نویسنده : hamama |

نفرین به عشق و عاشقی

نفرین به بخت و سرنوشت

به اون نگاه که عشقتو

تو سرنوشت من نوشت

نفرین به من نفرین به تو

نفرین به عشق من و تو

به ساده بودن منو

به اون دل سیاه تو


یاد دارم در غروبی سرد سرد

می‌گذشت از کوچه ما دوره‌گرد

داد می‌زد کهنه قالی می‌خرم

دست دوم جنس عالی می‌خرم

کاسه و ظرف سفالی می‌خرم

گر نداری کوزه خالی می‌خرم

اشک در چشمان بابا حلقه زد

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگی‌ است؟

خواهرم بی‌روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی می‌خری؟


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:غزلک, | 21:15 | نویسنده : hamama |

متن های عاشقانه,متن زیبا,متن عاشقانه زیبا

 

 

این رسم روزگاره...

کسي را که خيلي دوست داري، زود از دست مي دهي **از آنکه خوب نگاهش کني. **از آنكه او را در آغوش بگيري . ** از آنکه تمام حرفهايت را به او بگويي ، **از آنکه همه لبخندهايت را به او نشان بدهي مثل پروانه اي زيبا، بال ميگيرد و دور مي شود ، و تو خيال ميكردي تا آخر دنيا مي توني هر روز طلوع آفتاب را با او تماشا كني .

 

 

رسم روزگاره:

کسي که از ديدنش سير نشده اي زود از دنياي تو ميرود ، بدون اينكه حتي ردي و نشوني از خودش در دنياي تو به جا بزاره .چه آرزوهايي با او نداشتي ، چه آينده ي زيبايي را با او مي ديدي، فرصت نشد كه فقط يك بار سرت را بر روي شانه هايش بزاري و گريه کنی.

 

 

رسم روزگاره:

وقتي از هر روزي بيشتر به او نياز داري ، وقتي هنوز خوشبختي را در كنار او حس نكردي ، وقتي هنوز ترانه هاي عاشقي را تا آخر با او نخوانده اي ، دركمال ناباوري مي بيني كه او را در کنارت نيست . چه فكر پوچي بود كه دست در دست او خنده کنان تا اوج آسمان خواهي رفت و او صورتت را پر از بوسه ميکند.

 

 

رسم روزگاره:

با خود گفتي اگر اين بار ببينمش دست او را مي گيرم ، خيلي محكم مي گيرم و نمي گذارم كه برود . او بايد براي هميشه ** بماند . دستي را گرفتي اما اين دست كيست كه خيلي سرده ؟ تو دست در دست تنهايي دادي . اون دست رهات نمي كنه !

 

 

رسم روزگاره:

او که ميرود ، براي هميشه هم مي رود .و آنقدر تنها مي شوي که حتي نام روزها را فراموش ميکني و گذشت زمان را احساس نمي كني ، از صداي تيك تيك ساعت بيزار مي شوي و با آنكه تنگ دل تو شكست اما ماهيش آزاد نشد.

راستی تو كه او را خيلي دوست داري: اگه هنوز باد شمعهایت را خاموش نکرده، اگه هنوز شمع بالهايت را نسوزانده ، اگه هنوز می توانی به او هديه اي ، شاخه گلي بدهي و پس قدر لحظه لحظه ي اين روزها را بدان . او را در آغوش بگير و تا فرصت داري به او بگو :

 

دوستت دارم.....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, | 23:3 | نویسنده : hamama |

پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود.نيازفوري به قلب داشت.از پسر خبري نبود.دختر با خودش مي گفت:ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني.ولي اين بود اون حرفات.حتي براي ديدنم هم نيومدي.شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...

چشمانش را باز كرد.دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد.درضمن اين نامه براي شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود:

سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم.پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم.اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)

دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود.اون قلبشو به دختر داده بود.

آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد.و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : دو شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, | 8:56 | نویسنده : hamama |

داستان,داستانک,داستان کوتاه

خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می‌کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات...
خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می‌کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آنقدری گیرشان می‌آمد که فقط شکمشان را به سختی سیر کنند. اما یک سال بدون هیچ علتی، محصول کمی بیشتر از حد معمول بدست آمد، در نتیجه کمی بیش از نیازشان پول بدست آوردند…


زن کاتالوگ کهنه و خاک گرفته ای را بیرون کشید و ورق زد، همچنان که صفحات آنرا یکی یکی ورق می‌زد افراد خانواده هم دورش جمع می‌شدند، بالاخره زن آینه‌ی بسیار زیبایی دید و به نظرش رسید که از همه چیز بهتر است. پیش از آن در خانه هرگز آینه ای نداشتند. از آنجایی‌که پول کافی برای خریدنش داشتند، زن آن را سفارش داد. یک هفته بعد وقتی در مزرعه سرگرم کار بودند مردی سوار بر اسب از راه رسید او بسته ای در دست داشت، و خانواده به استقبالش رفتند .


زن اولین کسی بود که بسته راباز کرد و خود را در آینه دید و جیغ زد: جک، تو همیشه می‌گفتی من زیبا هستم، من واقعآ زیبا هستم! مرد آینه را بدست گرفت و در آن نگاه کرد لبخندی زد و گفت: تو همیشه می‌گفتی که من خشن هستم ولی من جذاب هستم. نفر بعدی دختر کوچکشان بود که گفت: مامان، مامان، چشمهای من شبیه توست . در این اثنا پسر کوچکشان که بسیار پر انرژی بود از راه رسید و آینه را قاپید او در چهار سالگی از قاطر لگد خورده بود و صورتش از ریخت افتاده بود، او فریاد زد: من زشتم ! من زشتم!


و در حالی که بشدت گریه می‌کرد به پدرش گفت : پدر، آیا من همیشه همین شکل بودم ؟
بله پسرم ، همیشه .
با این حال تو مرا دوست داری ؟
بله پسرم، دوستت دارم !
چرا؟ برای چه من را دوست داری ؟
چون مال من هستی!!!

 

….و من هر روز صبح وقتی صادقانه به درونم نگاه می‌کنم و می بینم که زشت است ، از خدا می‌رسم آیا دوستم داری ؟ و او همیشه مهربانانه جواب می دهد: بله !و وقتی از او می پرسم چرا دوستم داری ؟


او می‌گوید : چون مال من هستی.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, | 22:56 | نویسنده : hamama |

 

متن های عاشقانه, متن زیبا, متن زیبا عاشقانه

عشق ؛چه زیبا بود اگر با تو بود.

عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط یکبار، فقط یکبار در چشمانت نشانی از آن می دیدم.

عشق ؛چه زیبا بود اگر تنها قلبت برای من میتپید.

عشق ؛چه زیبا بود اگر دستانت گرمی میداد به دستانم.

عشق ؛چه زیبا بود اگر طنین صدای زیبایت در گوشم یک بار دیگر می پیچید.

عشق ؛چه زیبا بود اگر مثل قدیم یک بار به لبانت دوستت دارم را می آوردی.

عشق ؛چه زیبا بود اگر من را لایق دیدن چشمانت میدانستی.

عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط من بودم و تو بودی و دیگر خدا


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, | 22:51 | نویسنده : hamama |

 

میخ طویله, جک خنده دار

     دوستم زنگ زده خونمون مادر بزرگم گوشی رو برداشته
    در حالیکه گوشی دم دهنشه از من میپرسه بگم هستی یا نیستی؟!!!
    من :|
    مادربزرگمم همچنان منتظر جواب من! :|

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    آیا به راستــــی ‌زمان آن فرا نرسیده است که به گرفتن عکسهایی که
    در آنها عینک آفتابی در منزل زده اید خاتمه بدهید ؟
    نه واقعا میخوام بدونم

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    یه سوال از بچگی مغز منُ درگیر کرده…
    این که تو جر و بحث بهت میگن حالا نشونت میدم دقیقاً چیو میخان نشون بدن؟

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

   منطقی حرف زدن با بعضی ها،حتی از پوشیدن دمپایی لا انگشتی با جوراب هم سخت تره !

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    ۳٫۶۷ میلیارد زن در دنیا وجود داره و من مجبورم خودم واسه خودم ساندویچ لقمه بگیرم …..

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    راهنمای علمی و عملی استفاده از نخ دندان :
    آنقدر به کارتان ادامه دهید تا روی نخ خون مشاهده کنید
    این یعنی هیچ چیز اضافه ای بین دندان ها موجود نیست

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ۱۲۶ ﮔﻞ ﻗﺎﻟﯽ ﺷﻤﺮﺩﻡ !! ﺍ
    اﻭﻣﺪﻡ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﻡ ﺳﺮ ﺩﺭﺱ…
    بعله

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    بعضیا ی جوری خودشونو میگیرن لـعـنـتـیـا انگار مـَـنــَن!!
    والا…

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    یه وقتایی انقد به آدم میگن :
    تو باید محکم باشی ، تو باید محکم باشی :||
    که احساس میخ طویلگی به آدم دس میده !!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

- قدیما یه کیلو سبزی می گرفتی پاک کنی دوتا کفش دوزدکی حلزونی از توش میومد بیرون کلی سرگرم می شدیم، اما حالا چی؟ نه سرگرمی ای نه دلخوشی ای ... هیچی...!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

- از نظر هندوانه تمام انسان ها چاقوکش هستن.

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

- صبر...
کره ای: هیچ چی مثل منتظر بودن واسه عشقت عذاب آور نیست
آمریکایی: هیچ چی مثل منتظر بودن واسه یه ساندویچ گرم عذاب آور نیست
یونانی: هیچ چی مثل منتظر بودن واسه یه دسته چک عذاب آور نیست
انگلیسی: هیچ چی مثل منتظر بودن واسه یه مهمونی بزرگ عذاب آورر نیست
برزیلی: هیچ چی مثل منتظر بودن واسه یه مسابقه فوتبال عذاب آور نیست
ایرانی: انگار شما تا حالا با dialup کار نکردید!!!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

عجب معادله پیچیده ای:
سوسک از موش می ترسه
موش از گربه می ترسه
گربه از سگ می ترسه
سگ از مَرد می ترسه
مرد از زن می ترسه
زن از سوسک می ترسه
کار خدا رو می بینید!!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

خارجی ها قبل از امتحان:
موفق باشی رفیق :)
.
..
...
ایرانی ها قبل از امتحان:
برسونی ها =)))

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

از دیگر خصوصیات یک ایرانی ،اظهار نظر در تمامی زمینه هایی است که بالله هیچ تخصصی در آنها ندارد !

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

شما یادتون نمیاد اون روز هایی که هوا برفی و بارونی بود ناظم مدرسه میگف امروز صف نیست مستقیم برید سر کلاس ما هم خر کیف میشدیم میرفتم کلاس !

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

یعنی اینقدی که پسرا به موهاشون میرسن ااگه به یه بوته شلغم رسیده بودن الان هلو می داد!!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

در آستانه امتحانات
زمزمه های دانشجویان شب قبل از امتحان:
خب!
این که نمیاد...
اینم که بلدم...
دیگه وقت خوابه...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

 دوست گرامی‌، شما برنده یه یک همسرِ مهربان شده اید،
جهتِ دریافتِ اطلاعاتِ بیشتر، به سایت:
شتر در خواب بیند پنبه دانه مراجعه فرمایید..
با تشکر ,
شرکتِ بیشین تا بیاد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤مطالب خنده دار¤¤¤¤¤¤¤¤¤

روباهی موبایلی دید؛زاغه از بالای درخت گفت:
اگه پایین آنتن نمیده بده بالا برات بگیرم
روباه موبایل و داد زاغ گفت: این عوض قالب پنیر کلاس سوم ابتدایی


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, | 22:39 | نویسنده : hamama |

داستانهای خواندنی (2)

داستان عشقی,داستانهای عاشقانه

روزی مردی از یک دختر پرسید:


آیا با من ازدواج می‌کنی؟


دختر جواب داد: نه


و از آن پس مرد شاد زیست، به ماهیگیری و شکار رفت، کلی گلف بازی کرد،تمام مسابقات فوتبال را دید و با هرکه دلش خواست رقصید.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, | 16:2 | نویسنده : hamama |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.